در : صفحه اول » عام » روح نوبل می لرزد

روح نوبل می لرزد

امروز در گاملستان قدم می زدم . هوای پاک استکهلم، زیبایی های تابستان اسکاندیناوی و توریست هایی که هر کدام به زبانی صحبت می کنند .. صدای انواع سازهای موسیقی.. صدای پاشنه ی کفش های پاشنه بلند دختران بلوند سوئدی که همانند ضرب آهنگ، موسیقی وار صدای آنها گوش شنونده را درمی نوردد..معماری قدیمی .. صدای بهم زدن پیک های انواع مشروبات..تنوع رنگها در پوشش و حتی تنوع رنگ لباس زنان محجبه و شیوه های زیبای بستن روسری…

همه وهمه گیرایی خاص خود را داشت تا بهانه ای باشد برای قدم زدن در قدیمی ترین منطقه استکهلم، وشاید التیام بخش برخی نامهربانی ها.

دخترکی ۱۰ – ۱۱ ساله و زیباروی با قهقه ای بلند توجه مرا به سویش جلب کرد. او با لهجه ی شیرین اهل بیروت بامردی میانسال که گویا پدرش بود صحبت می کرد. هر دو می خندند. دخترک در حالی که به بستنی اش لیس می زد، یکباره رو به مرد کرد و با لحنی آمرانه گفت؛ تو مگه قول ندادی بریم موزه “نوبل” رو ببینیم؟

مرد در جوابش گفت؛ بله! اما الان وقت نداریم. بزار برای ی وقت دیگه! حالا بستنی رو بخور! بایستی بریم سراغ مامانت… اون منتظر ما هستش… آخر هفته میاییم دوباره و میریم موزه نوبل رو باهم ببینیم.

دخترک اما با ابراز نارضایتی چشمهای میشی اش را به چپ و راست می چرخاند .. به این سو و آن سو خیره می شد تا ابراز نارضایتی کرده باشد.

و پدر ادامه میده؛ آخه عزیزم.. حبیبتی! من و تو چی به نوبل؟ و ادامه میده؛

میدونی بابا الان روح نوبل داره میلرزه از این همه آدمایی که ادعای انسان دوستی می کنند و خودشونو صلح باور و صلح دوست معرفی کردن. آخه موزه نوبل چی داره؟ این آدمای صلح دوست کجا هستن که عراق نابود شد … سوریه داره نابود میشه.. ایران رو عده ای غارت کردن..

من در این میان که شیفته این دیالوگ دختر وپدر شده بودم ، کمی مکث کردم تا ادامه صحبت های مرد با دخترک را بشنوم. صحبت های آن مرد مرا دوباره یاد اعدام جوانان عرب انداخت. با آن که امروز را از منزل فرار کردم تا به هیچ مسئله سیاسی فکر نکنم. اما صحبت های آن مرد لبنانی ودخترش مرا یاد مهندس محمد علی عموری انداخت… همه دوباره جلوی چشمانم ظاهر شدند. عبدالرحمن عساکره، هاشم شعبانی، هادی راشدی، مختار و جابر آلبوشوکه و لیست بلندی که هر روز بر تعداد نفرات آن افزوده می شود.

برادران طه ، عبدالرحمن وعباس حیدری و علی شرفی که چندی پیش به دار آویخته شدند… در سوی دیگر بنا بر شغلم به عنوان خبرنگار و فعال حقوق بشر تمام واکنش های ملی و بین المللی درباره اعدام فعالان سیاسی عرب را در ذهنم دوباره یادآور شدم.

در حالی که کمکم از این دختر وپدر دور می شدم، یکباره متوجه شدم که روبروی موزه نوبل هستم. وارد موزه شدم کمی در ابتدای ورودی موزه به تابلوهای نصب شده نگاه کردم . اما تحمل ماندن در موزه برایم سخت بود. آمدم بیرون تا آی پد را باز کنم و شروع به نوشتن.

سرکار خانم شیرین عبادی

برنده جایزه صلح نوبل ۲۰۰۳

در زمانی که جنابعالی به عنوان برنده جایزه صلح نوبل در سال ۲۰۰۳ انتخاب شدید، من دبیر سیاسی یک روزنامه سراسری طرفدار اصلاحات بودم. در آن زمان دوستان نزدیک و به خصوص دوستان ترک هم تبار جنابعالی به انتخاب شما به عنوان یک فعال حقوق بشر که بتوانید همه را با یک چشم ببینید و از حقوق حقه سایر شهروندان حمایت کنید شک داشتند.

بسیاری از بچه های ترک شما را یک ترک همدانی “آسیمیله” شده می دانستند.(لازم می دانم توضیح دهم که منظور آنان از آسیمیله شده این بود که جنابعالی با آنکه اصالتا ترک هستید، اما هیچ گونه باور وعلاقه به اصالت فرهنگ مردم ترک نداشته و خود را یک “فارس” معرفی می کنید و اندیشه شما را یک اندیشه فارس گرا معرفی می کردند).

در این میان برخی ها شما را یک چهره ملی می دیدند. من از جمله این آدمها بودم که به شما به عنوان یک فعال حقوق بشر که همه انسان ها را با یک چشم بنگرد، شک داشتم و اکنون شک من به یقین تبدیل شده است.

سرکار خانم عبادی!

اکیدا روز ۲۰ آوریل ۲۰۰۵( ۳۱ فروردین ۱۳۸۴) را به یاد دارید. در آن روز شما در دفتر کارتان در یوسف آباد یک نشست سیاسی حقوقی درباره انتخابات ریاست جمهوری برگزار کرده بودید. در آن نشست بسیاری از نیروهای ملی مذهبی و برخی وزرای اولین دولت پس از انقلاب شرکت داشتند.

همزمان با این نشست جوانان عرب به ضرب گلوله نیروهای انتظامی و اطلاعاتی در محله هایی چون ملاشیه، حی الثوره ،کوت عبدالله و دیگر شهرها وروستاهای عرب نشین جان می سپردند. من در آن نشست از شما و معاونتان “آقای سیف زاده” خواستم که این موضوع را در این نشست مطرح کرده و برای جلوگیری از عرب کشی چاره جویی کنید.

اما متاسفانه با پرخاشگری شما روبرو شدم. امری که موجب شد با صدای بلند توجه خبرنگاران را به خود جلب کنم تا به اتفاق یوسف عزیزی گوشه ای از مظلومیت ملت عرب و عرب کشی در اهواز را برای خبرنگاران خارجی و داخلی توضیح دهیم. بعدها شما یک بیانیه درباره انتفاضه ملت عرب صادر کردید که در حد و شان یک شخصیت حقوقی بین المللی نیست. چرا که شما لقب برنده جایزه صلح نوبل را به دنبال می کشید.

بعدها یک فعال حقوق بشر عرب شما را در ساختمان شورای حقوق بشر در ژنو ملاقات کردند و درباره حقوق ملی ملت عرب و موارد نقض حقوق بشر با شما صحبت کردند. جنابعالی به ایشان گفتید؛ مشکلات ایران در زمینه حقوق بشر زیاد است و در این زمینه حقوق همجنس گرایان را به عنوان مثال یاد آور شده بودید.

اکنون نیز و بعد از اعدام چهار فعال سیاسی عرب که سه تن از آنان برادر بودند و احتمال اعدام پنج تن دیگر از نخبگان عرب نام شما را در ردیف امضا کنندگان یک بیانیه دیدم.

در این نوشته می خواهم به شما تبریک بگویم که آنگونه ذکاوتی به خرج داده اید که سال تاسال گوشه چشمی هم به کشتار و نقض روزانه حقوق بشر در مناطق عرب نشین اشاره نمی کنید. در این سالها هیچ خبری از شما نخواندیم که درباره زندانیان سیاسی عرب ، زن عرب، اعدامیان عرب، مصادره زمین های کشاورزی کشاورزان عرب، عرب ستیزی مهندسی شده توسط دولت و نخبگان ایرانی و…که در آن یک موضع گیری شفاف داشته اید.

همزمان برای هم جنس گرایان (که البته حق شما و چنین نیز طبیعی آنان است) که کوشش خود را برای احقاق حقوق آنان به کار گیرید. اکنون نیز برای ممنوعیت خروج یک دختر بچه از کشور( که صد البته حق طبیعی شما در انتخاب زمان ونوع موضع گیری است وچنین نیز حق این کودک معصوم است) بیانیه جداگانه و ویژه ای صادر کنید.

در این میان یک سئوال کوچک دارم؛ شما باتوجه به فراموشی عمدی حقوق ملت عرب، هنوز خود را مدافع حقوق بشر می دانید؟

چهارشنبه, ژوئیه ۱۸, ۲۰۱۲

نـوری حمــزه

تمام حقوق نشر متعلق به وب سایت پادماز است. مطالب منتشرشده در وب سایت پادماز ضرورتا بیانگر رویکرد جنبش ملی دموکراتیک عرب الاحواز نیست.

الصعود لأعلى