در : صفحه اول » دیدگاه » مدرسه ای به زبان مرکزنشینان

مدرسه ای به زبان مرکزنشینان

روزی که برای اولین بار به مدرسه رفتم راهیچگاه فراموش نمی کنم. روزی قشنگ ودردناک!

صبح زود به همراه برادر بزرگترم شاد وخندان صبحانه خوردم وراهی مدرسه شدیم. ازدر که وارد شدم همه چیز عوض شد. ناظم مدرسه خط کش به دست به استقبال ماآمد وبازبانی که من نمی فهمیدم سخن گفت. من پشت برادرم پناه گرفتم.

زنگ خورد وبرادرم مرا درصف کلاس اولی ها بی پناه رها کرد ورفت. مدتی طولانی درصف ایستادم ومسئولان مدرسه یکی پس از دیگری برای دانش آموزان از بلندگوی مدرسه سخنرانی می کنند، اما من نمی دانستم که چه خبر است. هرچه بیشتر این زبان ناشناس را می شندیم ترسم از مدرسه بیشتر می شد.

موقع کلاس بندی شد. اسم مارا یکی یکی می خواندند. من حتی متوجه نشدم که نام مرا خوانده اند. برادرم به سراغم آمد ومرا به کلاس برد. به کلاس که وارد شدم خانمی رادیدم که او نیز به زبان غریبه سخن می گفت.

به انتهای کلاس رفتم وهمین که درنیمکت جای گرفتم گریه هایم شروع شد. هیچ وقت از یاد نمی برم که درآن روز ازشدت وحشت برای مدتی طولانی گریستم. پس ازآن که کمی آرام شدم احساس تشنگی کردم. نمی دانستم به معلم چه بگویم. پس از کلی تلاش به یادم آمد که مادرم به من آموخته بود که اگر بخواهم آب بخورم بگویم “خانم! آب”.

روزها وهفته ها گذشت ومن همچنان کر ولال درکلاس بودم وتنها با همکلاسی های عرب حرف می زدم. زمانی هم که خانم معلم از دست ماعصبانی می شد وداد می زد من متوجه می شدم که منظور او ماست وباید ساکت شویم.

من بازبان اشاره وعلامت، بسان کارتون های خارجی که نمی فهمیدیم اما تماشا می کردیم خانم معلم را دنبال می کردیم وکم کم آموختم چگونه بنویسم وبخوانم. بی شک وجود پدری معلم درخانه وکمک او سبب پیشرفتم بود. به یاد می آورم که روزی خانم معلم سعی کرد که به من عمل تفریق را بفهماند. من هیچی از او نفهمیدم ودرعوض جمع می زدم. همین که به خانه بازگشتم به سراغ پدرم رفتم وموضوع را به اوگرفتم. پدرم به زبان عربی به من عمل تفریق راشرح داد وبه سرعت آنرا یادگرفتم. روز بعد به همه سئوالات خانم معلم پاسخ دادم ووی به شدت متعجب شد که چرا دیروز نتوانسته بود به من بیاموزد.

چند سال ابتدائی گذشت ومن به همراه همکلاسی های عرب خود درس رابودن فهمیدن حفظ می کردیم ونمره می گرفتیم وبه کلاس بالاتر می رفتیم. همه مثل من نبودند. هیچوقت یاد نمی رود که هرسال شمار قبولی ها درکلاس ما انگشت شمار بود وبیشتر دانش آموزان تجدید ویامردود می شدند.

مشکل تکلم به زبان فارسی وفهمیدن آن، در تمامی سال های دوره ابتدایی همراه من ما بود. به یاد می آورم زمانی که کلاس چهارم ابتدایی بودم یکی از همکلاسی هایم شکمش درد می کرد. من به همراه چهار همکلاسی دیگر، کلی تلاش کردیم تا یک جمله ناقص بسازیم وبه خانم معلم بگوییم “خانم این شکم درد می کند”!.

به هیچ وجه از یاد نمی برم دردوره راهنمایی بعد از آنکه قدرت درک زبان فارسی را تااندازه ای پیدا کرده بودم که چگونه فهمیدم ماجرای “تصمیم کبری” چه بوده است. دردوره راهنمایی بود که من حرفهای معلم را می فهمیدم گرچه نه به شکل کامل.

فارسی حرف زدن ما نیز همیشه سوژه ای بود برای هم مدرسه ای های فارس زبان جهت مسخره کردن ما. البته بچه های عرب کم نمی آوردند وفارس زبانان خیلی جرات نمی کردند که آنها را مسخره کنند. گاهی اوقات که عرب ها رامسخره می کردند دعوا درمی گرفت وحسابی مسخره گران کتک می خوردند.

مشکل تکلم به فارسی وداشتن لهجه عربی هنگام حرف زدن برای همیشه با من همراه بود. در تهران نیز که برای مدت چند سال زندگی کردم همین مشکل سبب می شد تابرخی همکاران به خود اجازه دهند تا به نوعی بی احترامی کنند.

خلاصه ماجرای من وزبان فارسی ماجرایی است طولانی. گرچه به زبان فارسی آموزش دیدم اما این زبان درجامعه ایرانی جایگاه مناسبی برای من ایجاد نکرد. این زبان وسیله ای بود برای تحقیر من وهمنوعان من. فارسی همراه بالهجه عربی، از من انسانی درجه دوم ویا سوم دربرابر فارس های خوش زبان! ساخته بود.

اما ازآنجائیکه من خود راعرب می دانستم به هیچ وجه دربرابر این نقص تحمیل شده برمن کوتاه نیامدم. با فارس ها دعوا کردم تا کسی مرا مسخره نکند، ازآنها دور شدم وبادوستان عربم نشستم تا از شرآنها درامان باشم.

  بزرگ که شدم به سراغ زبان مادری ام رفتم وشروع به خواندن کتاب به زبان عربی کردم. دیدم که عربی چه دنیای عظیمی است.

آنچنان غرق مطالعه شدم که هر سال چندین کتاب به زبان عربی می خواندم. الان وقتی به خود نگاه می کنم می بینم که نه تنها زبان عربی ام کامل شده بلکه وقتی می خواهم محتویات فکر خودم را به زبان فارسی بگویم دچار مشکل می شوم . به ناچار برخی اوقات کلمات عربی را درفارسی به کار می برم.

حکایت ما ومدرسه به زبان فارسی حکایت دردآور است. مرکزگراها به زبان عزیز فارسی شان از ما سایه هایی ساختند برای ایران شان، سایه هایی با شأنی پایین تر از شأنشان. به زبان فارسی شیرین شان! بدترین اهانت ها را از زبان معلم ضد بشریت واستاد نژاد پرستی ابوالحقد عنصری (ابوالقاسم فردوسی نژادپرست) را علیه ما وبه ما آموختند.

امروزه برخی مرکرگزاها درداخل وخارج، افزایش نسبت فارسی دانان درمیان غیرفارس ها رادلیلی بر بی نیازی از تغییر سیستم آموزشی فارسی می دانند. اینان آگاهانه یاناآگاهانه حقیقتی عیان را منکر می شوند. برآیند فعالیت فرهنگ وارشاد وتعلیم وتربیت دولت مرکزی ایران پدید آوردن جامعه ای طبقاتی است. سیستم آموزش به زبان فارسی با نابود ساختن هویت ملی انسان غیرفارس اورا از شانس داشتن هویتی مستقل ودریک سطح با یک فارس محروم می سازد، واو را درمنظومه ای جدید می گنجاد که به هیچ وجه جایگاه مساوی با یک فارس را برای او به همراه نخواهد داشت. آموزش به زبان ملل علاوه بر حفظ زبان آنها، باید جهت تغییر نوع روابط قدرت از چیرگی یکی بردیگری به برابری صورت گیرد.

 سیستم آموزشی دولت مرکزی ایران درطول نه دهه اخیر جزجامعه ای از مهتران وکهتران چیزی دیگری نمی سازد. برابری ومساوات که پایه دموکراسی است بااین سیستم آموزشی برآورده نمی شود.

من نوعی غیرفارس، دیگر یک سایه نیستم. من انسان هستم وفرهنگ وزبان وتاریخ دارم وباید جایگاهی مساوی با یک فارس داشته باشم.

 نویسنده: مهدی هاشمی

تمام حقوق نشر متعلق به وب سایت پادماز است. مطالب منتشرشده در وب سایت پادماز ضرورتا بیانگر رویکرد جنبش ملی دموکراتیک عرب الاحواز نیست.

الصعود لأعلى