در : صفحه اول » فرهنگی-اجتماعی » زندان کارون احواز، بن بست زندانیان امنیتی و سیاسی

زندان کارون احواز، بن بست زندانیان امنیتی و سیاسی

زندان کارون احواز، بن بست زندانیان امنیتی و سیاسی

«زندان کارون»، یک زندان ۱۰ بندی است در محله‌ «کارون» احواز. این زندان به خاطر زندانی‌های سیاسی و اعدام‌هایی که در آن انجام می‌شود، شهرت دارد. هر بند از یک حیاط و اتاق‌های بند تشکیل شده که اتاق‌های هر بند دور تا دور حیاط قرار گرفته‌اند و زندانی می‌تواند تمام شبانه روز آسمان را از دریچه سلول‌های کوچک نفرت‌انگیزش ببیند.

به من گفته بودند به محض ورود به زندان کارون، مرا به «بند قرنطینه» یا «بند ۱۰» تحویل می دهند. با تحقیر، همه وسایل شخصی‌ام را گرفتند. گفتند اگر چیزی را از دست ماموران پنهان کرده باشم، مرا تا صبح به میله‌ها می‌بندند و با آب سرد و شلاق تا خود سپیده صبح از من پذیرایی می‌کنند.

 

  در بدو ورود، خودم را به مسوول بند که خودش یکی از زندانیان بود و به جرم حمل سلاح، تحمل حبس می‌کرد، معرفی ‌کردم.

او اسم مرا در دفتر بند ثبت کرد و گفت متاسفانه جا نداریم، فعلا در حیاط باش تا شاید جایی برای تو هم پیدا شود. وقتی سراغ یک پتو و دمپایی را گرفتم، به من گفتند که تهیه پتو، ظرف غذا و دمپایی جزو وظیفه زندان نیست. شب اول ورود به زندان مجبور شدم مانند حدود ۵۰ نفر دیگر از زندانیان، در محوطه حیاط شب را به صبح برسانم. یک شب از بودنم نگذشته بود که فهمیدم عده زیادی از زندانی‌ها حدود سه ماه است که به علت تراکم جمعیت، در حیاط می‌خوابند آن هم فقط با یک زیرانداز نازک و یک پتوی کاغذی روی سنگ‌فرش‌های کف حیاط.

 

وقتی وارد بند شدم، اولین چیزی که نظرم را جلب کرد وضعیت نابسامان دندان‌های زندانی‌های با سابقه‌تر بود. دندان‌های اغلب آنان زرد شده و پوسیده بودند. یکی از زندانی‌ها که دانشجوی رشته دندانپزشکی بود به من گفت این وضعیت به دلیل نبودن میوه و سبزی کافی در برنامه غذایی زندانی‌ها و کمبود ویتامین است.

 

به جز مشکلات دندان، تقریبا بیش‌تر زندانی‌های زندان کارون و «سپیدار» از بیماری معده در رنج هستند. از چند سال پیش غذای زندانی‌ها در ظروف یک بار مصرف به آن‌ها داده می‌شود. شاید در نگاه اول این مساله بهداشتی به نظر برسد اما وقتی غذا را تحویل می‌گیری، متوجه می‌شوی که در بی‌کیفیت‌ترین ظروف یک بار مصرفی که به نظر می‌رسد از پلاستیک‌های بازیابی شده تولید شده‌اند و هر لحظه کف دستت از هم وامی‌روند و غذای داغ کف دستت را می‌سوزاند توزیع می‌شوند.

 

شرایط وضعیت بهداشتی در بند‌ها متفاوت است. بدین معنا که در بند اقتصادی که محل بازدید مسوولان سازمان زندان ها است، اوضاع کمی‌بهتر از سایر بندها است. اما در بند مواد مخدر که من خود از نزدیک شاهدش بودم، چنان شرایط دهشت‌باری حکم‌فرما است که قابل توصیف نیست؛ آب گرم وجود ندارد و به محض ورود به این بند متوجه انواع بوهای مشمئز کننده می‌شوی که هم از بوی نای دیوار‌ها و کهنگی ساختمان زندان ناشی می‌شود و هم از بوی بد بدن زندانیانی که امکان استحمام را برای روزهای طولانی ندارند.

 

وضعیت نابسامان بهداشت در بند موادی‌ها آن قدر وخیم است که وقتی یک زندانی از راهروی عمومی زندان می‌گذرد، به راحتی می‌توان از بویی که از لباس‌هایش ناشی می‌شود درک کرد که در کدام بند به سر می‌برد. زندانیان بند مواد مخدر در زندان‌های احواز در شرایط به شدت غیر انسانی و شبیه حیوان نگه‌داری می‌شوند؛ مقوله‌ای به نام بهداشت فردی و جمعی در این بند به هیچ وجه وجود ندارد. ۵۰۰ انسان با جرم‌های متفاوت در یک فضای تنگ و بسته در هم می‌لولند و هر وقت از کنار این بند بگذری، افرادی را با سر و روی خون آلود می‌بینی که برای ابتدایی‌ترین امکانات زنده ماندن مثل سهمیه غذا یا جای خواب، با هم درگیر شده‌اند. زندانی‌هایی را که با هم درگیر می‌شوند برای روشن شدن ماجرا، به بخش نگهبانی منتقل می‌کنند و بعد از این که زندانی مقصر در نزاع شناسایی می‌شود، با لوله فلزی سبز رنگی که متعلق به نگهبانان زندان است تا سر حد مرگ کتک می زنند و بدن نیمه جانش را به میله‌های وسط حیاط بند می‌بندند.

 

یک شب که به دلیل گرمی هوا خوابم نمی‌برد، شاهد واقعه‌ای بودم که هزگز فراموش نمی‌کنم. متوجه سر و صدایی حوالی ورودی بند شدم. دیدم یک زندانی با سر و روی خیس و لباس‌هایی که از آن آب چکه می‌کرد به حالت دو وارد بند شد و پشت سر او ماموری که نگهبان شب زندان بود با کابل او را دنبال می‌کرد. زندانی جیغ می‌کشید و نگهبان را قسم می‌داد که او را نزند اما گویا به نگهبان دستور داده بودند برای عبرت سایرین باید این زندانی را به‌‌ همان حالت در همه بندهای دیگر بگرداند و او را مدام کتک بزند.

 

بند ما دومین بند زندان بود و هنوز هشت بند دیگر باقی مانده بود. به هر بندی که می‌رسید یک سطل آب روی سر و هیکل آن زندانی می‌ریختند و از نو کتک زدنش را شروع می‌کردند. وقتی کنجکاوی کردیم که جرم این زندانی چیست، گفتند در بند شورش کرده، به زندانبان بی‌احترامی‌کرده و درگیری ایجاد کرده است. گفتند این یکی از زندانیان فعال عرب است و زندانی امنیتی است.

 

این سیاست غالب در زندان احواز وجود دارد که اگر می‌خواهی شرایط زندگی و عرصه را بر خودت تنگ نکنی، هیچ اعتراضی به شرایط موجود نداشته باش. آن‌ها با این توجیه مستبدانه، مرتکب وحشیانه‌ترین برخورد‌ها با زندانی می‌شوند.

بندهای دیگری مثل «بند کارکنان دولت» و «بند زندانیان شاغل» در زندان هم وجود دارند. زندانیان شاغل بیش‌تر از میان کسانی انتخاب می‌شوند که توانایی انجام کارهای جسمانی نسبتا سخت را دارند. تقسیم یخ در فصل گرمای طاقت فرسای احواز، توزیع غذا و نظافت عمومی زندان و راهرو‌ها بخشی از وظایف زندانیان شاغل است. آن‌ها به دلیل کاری که انجام می‌دهند، در بند خودشان تلویزیون ال ای دی دارند و به ازای کاری که انجام می‌دهند گاهی از انبار آذوقه زندان چیزهایی مثل یک کیلو سیب زمینی یا پیاز دریافت می‌کنند.

 

گاهی که گذرم به بهداری زندان می‌افتاد، شاهد صحنه‌های دلخراشی بودم که در هیچ جای دیگری ندیده بودم. بوی خون و ادرار اولین چیزی بود که در بدو ورود به بهداری شاهدش بودی. سه تخت در یک فضای ۵ در ۶ متری، کل فضایی بود که به اصطلاح  به بهداری زندان تعلق داشت؛ زندانی که حداقل یک هزار زندانی در آن نگه‌داری می‌شدند و تقریبا برای همه زندانی‌ها با هر نوع بیماری که داشتند، یک تعداد بسیار محدودی قرص تجویز می‌شد. فرقی نمی‌کرد که به علت چه دردی به بهداری مراجعه کرده باشی، داروی درد معده، مسمومیت، سرماخوردگی، سر درد و هر بیماری دیگری مشابه بود.

 

از همه دلشوره بارتر این بود که هر چند وقت یک بار خبر اعدام‌های شب گذشته به گوش می‌رسید و چند نفری از بندها کم می‌شدند. تقریبا تمام اعدام‌های شهرستان احواز در این زندان انجام می‌شود.

 در طول دو ماهی که در زندان کارون بودم ، کارون برای من فضای دیگری بود، ادبیات زندانی‌ها هم نسبت به سپیداری‌ها فرق می‌کرد. انگار در زندان کارون، زندانی‌ها یک جور دیگری سیاسی بودند.

 

داستان برق‌کار زندان بین همه داستان هایی که می‌شندیم، اثرگذارتر بود. او می‌گفت در نیروی دریایی سپاه در قسمت مرز دریایی خرمشهر مسوول عبور و مرور کشتی‌ها و لنج‌ها بودم، به دلیل مشکل نازایی همسرم مجبور شده بودیم دختری را به فرزندی بگیریم  اما دیری نگذشت که متوجه نقص بچه در ناحیه ستون فقرات شدیم. هزینه‌های سنگین درمانی برای درمان فرزندم مجبورم کرد با لنج‌دارهایی که از کشورهای حاشیه خلیج فارس جنس قاچاق می‌آوردند، معامله غیرقانونی کنم و به ازای هر لنج که در شیفت کاری من رد می‌شد، یک میلیون تومان بگیرم.

 

 بعد از چند بار فهمیدند و دستگیرم کردند و پس از تحمل کتک­های فراوان، به سه سال زندان و انفصال از خدمات دولتی محکوم شدم. چون مهندسی برق خوانده بودم، مرا مسوول قسمت برق زندان کردند. در چنین موقعیتی، به طور آزاد و بدون بازرسی بدنی، اجازه عبور و مرور به همه بند‌ها را داشتم. به همین دلیل،  سر دسته‌ قاچاق‎چیان مواد مخدر زندان به سراغم آمد و گفت اگر در حمل و نقل و جا به جایی مواد در بخش‌های مختلف زندان با آن‌ها همکاری نکنم، به سراغ زن و دخترک ناقصم می‌روند. من از سر ناچاری و ترس و در طول سه سالی که زندان بودم، از طریق سربازهای زندان، مواد مخدری را که از بیرون برنامه‌ریزی شده بود، به دست سردسته‌ها می‌رساندم. درست یک ماه قبل از پایان محکومیتم، این اقدام من که از سر ترس و وحشت بود و هیچ نفع مادی برایم نداشت، لو رفت و یک ماه زیر شکنجه بودم تا در نهایت به هشت سال زندان و تبعید به بندرعباس محکوم شدم.

او می‌گفت این جا حتی اگر بخواهی سالم باشی و سالم زندگی کنی، امر محالی است.

 

یکی از هم بندی‎هایم، یک مرد موقر، خوش‌رو و باسواد عرب زبان بود. می‌گفتند امنیتی است. اهل کمک و هم‌دلی بود، سفره را جمع می‌کرد و از غذایش به دیگران تعارف می‌کرد. چند روزی از ماندن من در آن بند نگذشته بود که موعد اجرای حکمش رسید. وقتی او را برای اعدام می‌بردند، از شدت ترس نمی‌توانست دمپایی‌ را بپوشد و لرزش بدنش تمامی نداشت. وقتی او را بردند، تا چند روز وضعیت روانی باقی مانده‌های در بند به شدت آشفته بود.

 

جالب است بدانید کسانی در زندان کارون به جرم‌های بسیار ناچیزی سال‌ها است در زندانند. در گوشه حیاط زندان، زندانی عرب زبانی بود که دایم در حال ساختن کارهای دستی مثل قاب عکس، کشتی و چیزهای شبیه به این بود. یک کلمه فارسی نمی‌دانست و ۱۲ سال در زندان بود. جرمش تصادف بود و به خاطر نداشتن دیه، در زندان مانده بود. دیگر تقریبا شبیه به اشیای زندان و سنگ فرش‌های زندان شده بود. کسی حتی او را نمی دید. انگار یک سایه در آن گوشه زندگی می‌کرد تا این که یک  روز که رییس سازمان زندان‌ها برای بازدید و سرکشی به زندان کارون آمد و داستان او را شنید، به کمک ستاد دیه، وام بلاعوضی به او دادند و آزاد شد.

 

این زندانی ۱۲ سال در زندان بود بدون آن که کسی نسبت به سرنوشت او کم‎ترین توجهی نشان بدهد. مشکل او به سادگی، با یک وام بلاعوض حل می‌شد ولی ۱۲ سال زندگی یک انسان در گوشه حیاط یک زندان محصور مانده در سیمان و سنگ هدر رفته بود و برای هیچ کس پشیزی اهمیت نداشت.

 

قصه‌های زندان کارون هم به اندازه دیوارهایش رعب آورند. یک روز، یکی از مسوولان داخلی زندان از بند ما بازدید کرد. همه زندانی‌ها با ترس و هراس جلویش بلند شده بودند. پچ پچ‌های زندانیان حکایت از این داشت که او فرد مهمی است. وقتی از یک زندانی راجع به او پرسیدم، ‌گفت در سال‌های نه چندان دور نام این فرد لرزه به اندام گردنکش‌ترین زندانیان می‌انداخته است. علتش هم این بوده که یک شب در هنگام شورش در زندان کارون، او سرکردگان شورش را در هوای سرد زندان به لوله‌های آهنی دست‌بند زده و جلوی چشم هراسان بقیه زندانیان، سیگار را در مقعد شورشیان خاموش می‌کرده است تا برای دیگران درس عبرت شود.

 منبع: وب سایت ایران وایر

تمام حقوق نشر متعلق به وب سایت پادماز است. مطالب منتشرشده در وب سایت پادماز ضرورتا بیانگر رویکرد جنبش ملی دموکراتیک عرب الاحواز نیست.

الصعود لأعلى